طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

طاها پسر شجاع

9 ماهگی 21/8/91-21/9/91

گل گلی مامان الهی که فدات بشم خیلی دوستتتتتتتتتتت دارم ، خیلی پسر خوبی هستی و به زندگی من و بابا انرژی میدی ، بزنم به تخته گریه ای که نیستی و همش میخندی البته با بابا بیشتر حال میکنی چون من بلد نمیشم اونطوریکه دوست داری باهات بازی کنم بازی های من همشون آرومن و بیشتر جنبه ی آموزشی و تربیتی دارن اما بابا میتونه علاوه بر اینا تو رو بالا و پایین کنه و جوری باهات تا میکنه که تا وقتی بابا خونه است صدای ه ه ه ه خنده هات تا خونه ی همسایه هامونم میرسه و کلی ذوق میکنی........   دیگه تقریبا همه چی میخوری و با خوردنشون همیشه ذوق میکنی،بستنی رو هم خیلی دوست داری و همیشه بعد از تموم شدن بستنی ات گریه میکنی     &nb...
28 آذر 1391

حرفای دل مامان

طاها گلی وقتی که تو شکم مامان بودی و حدود ٨ ماهت بود نصف شب از درد شدید سمت چپ قفسه سینه ام از خواب بیدار شدم و احساس کردم دارم میمیرم و نفسم اصلا بالا نمی اومد،فقط تونستم بابا رو بیدار کنم و بهش بگم دارم میمیرم ،بنده خدا بابا رنگ تو صورتش نمونده بود و فقط میگفت یا الله یا الله... مادربزرگ و عمه زری هم خونمون بودن از صدای فریادهای بابا و ناله های درد من از خواب  بیدار شدن و به کنارمون اومدن،بابا بلافاصله با اورژانس تماس گرفت و درخواست کمک کرد،منم قلبمو گرفته بودمو از شدت درد گریه میکردمو میگفتم میدونم بچه ام مرده،آخه از روز قبلش احساس میکردم تکون نخورده بودی و همش فکر میکردم خدا نکرده اتفاقی برات افتاده که منم حالم اونطوری شده،بالاخره ا...
28 آذر 1391

هشت ماهگی

             گل پشملک نازم هر روز که میگذره یه عالمه خوشمزه تر میشی و بیشتر میری تو اعماق دل مامان ،عاشقتمممممممممممممممممممم عسلم ٢٦/٠٧/٩١ برای عروسی پسر عموی مامان رفتیم مراغه، بعد از تولد تو این سومین عروسی بود که دعوت شدیم یکیشون که تو ٢٣ روزت بود و همش خواب بودی اما دومی روز قبلش واکسن ٦ ماهگی ات رو زده بودیم ، مامان جون دستش درد نکنه اومد پیشت موند تو خونه تا ما بتونیم بریم عروسی و تو تو خونه استراحت کنی.سومین عروسی رو شرکت کردی و چقدر بهت خوش گدشت با صدای آهنگ و کف زدنا نمیدونستی چه جوری شادی خودتو نشون بدی و همش مثل اینکه فنر قورت داده باشی بالا پایین میپریدی،انقدر خ...
12 آذر 1391
1